درخت سنجد

 

آیا به یاد داری

اولین دیدار را

..............

من تو

هم چون دوسرآهن ربایی که

هم دیگر را دفع می کردند

بر روی نیمکت زمان

در باغی به وسعت جهان

که درختان سنجدش

غرق شکوفه بود ند

نشسته بودیم

...........

نسیم بهاری

شکوفه ها را بر سرمان

هم چون فلس های نقره ای ماهیان 

غربال می کرد

............

نگاه من و تو

دریکدیگر گره خورد

لحظه ای لبخنده زیبائی

برلبانت نشست

ومن هم خندیدم

.............

جریان مغناطیس ی که

تا آن زمان

ما را از هم دور می کرد

به ناگهان

تغییر جهت داد

وهم چون آهن ربا

به هم  نزدیک شدیم

 ..............

دست هایت

در دستانم قفل شد

ونگاهم

در نگاهت جا ماند

ولبهایت در آن روز بهاری

با لب هایم جوش خورد

..............

وبه یکباره

تمام اتم هایمان

در اخرین مدار شان 

با هم

منظومه ای را بوجود آوردند

و گرد خورشیدش

که عشق بود

به گردش در آمدند .

 

اکبر یگانه  2012.04.06